ارامش كجاست؟

Published November 16, 2010 by fruitoflove

ميگند نبايد عصبي بشي. نبايد استرس داشته باشي . بيخيال باش تا اعصابت راحت باشه. ميگن يه مدت از دنياي خبر فاصله بگير. ميگند يه مدت از خوندن صفحات و سايتهاي حوادت خودداري كن. ميگند…….. . ولي هيچ كدوم نميگند چطور.

 تي وي را روشن ميكني نصف كانالها خبر هست نصفيش هم سريال هاي خانوادگي كه درون مايه همشون دروغ ,خيانت, جنايت,…هست. و ناخداگاه اعصاب بيننده را مغشوش ميكنه. راديو را روشن ميكني تا همينجور كه كارهات را ميكني از تنهاي درت بياره ولي باز خبر. تصادف . انتحار, حمله, تهاجم,… . بيخيال گوش كردن به راديو ميشي. موقع تميزكردن ناخنها و سوهان زدنشون يه تكه روزنامه كه زير دستت هست توجهت را جلب ميكنه . عكس دختر بچه اي كه چند روزي هست ازش بيخبر هستن. خبري در مورد مردي كه به همسرش شك كرد و به اشتباه او را قرباني شك كرد. روزنامه را چماله ميكني و براي ازاد كردن فكرت ميري توي بالكن تا هوايي تازه كني . از طرف مقابل خيابان پيرمرد ارايشگر كه صداي راديو را تا ته زياد كرده و خود بيرون مغازه نشسته و روزنامه ميخونه ديده ميشه . بي اختيار توجهت به صداي گوينده اخبار كه صدايش گاهي به واسطه رد شدن ماشينها و يا همهمه بجه ها قطع ميشه جلب ميشه. چاره اي جر برگشتن به داخل خونه نداري. ميري از خونه بيرون هر جايي توقف ميكني ادمهاي اطرافت همه در حال بحث در مورد اتفاقات حواليشون هست . همه جا خبر همه جا استرس همه جا جنگ اعصاب. نميدونم چطور بايد از استرس دوري كنم وقتي تو دنياي كنوني ما استرس جز جدا نشدني زندگي ها شده. چطور اعصابم را كنترل كنم وقتي…

دلم ميخواد ميشد توي جزيره اي زندگي كنم كه غير از صداي موجهاي ارام كه با عشوه گري خود را به اغوش گرم ماسه هاي ساحل ميرسونند هيچ صدايي ارامشم را بهم نزنه.

البته تو اين اوضاع و شرايط هم كوچك مرد خونه ما هم از هيچ كوششي دريغ نميكنه تا من را به مرز جنون بكشه. هر روز يه نوع شيطنت , يه نوع دلهره, يه نوع حرص دادن. از پريدن از ميز و صندلي گرفته تا مهندس بازيها و خرابكاريهاي مخفيانه . جوري كه هر سكوتي از طرف پسرك زنگ خطر حساب ميشه . مثلا همين پريروز در پي يه سكوت چند دقيقه اي كاري با لبتاب من كرد كه كل ويندوز را پاك شد و كلي از برنامه ها و عكسها و فايلهام بر باد فنا رفت

يه مدتيه حال و حوصله نوشتن ندارم اصلا . يعني كلا اصلا حال و حوصله هيچ كاري را ندارم. يه خورده بهتر شدم باز ميام مينويسم.

12 comments on “ارامش كجاست؟

  • سلام خانمی.این وروجکها اگه شیطونی نکنن که روزشون نمی گذره.زلزله ایی هستن.خدا حفظش بکنه واست سامی کوچولوی نازرو.خانمی اندازه فونت وبت خیلی کوچیکه و خوندن پست رو سخت میکنه.کاشاکی یکمی بزرگترش میکردی.ببوس گلمو

  • سلام خانمی.شاید مشکل از سیستمه من باشه چون بازش که کردم هنوز همه فونتها کوچک بودن.سامی رو ببوس.موفق باشی عزیزم

  • سلام خانمی
    خوبی عزیزم
    سامی ماه من چطوره؟
    می بوسمش
    از اردیبهشت نیومدم نت
    حسابی دلم براتون تنگ شده بود
    ممنون که به فکرم بودی عزیزم
    شاد باشی

  • واي اين پستت از اون پستايي بود كه واقعا به دل من نشست و واقعا حرف دل من بود .

    از سكوت نگو كه من ثانيه اي سكوت دخترك يعني يك خرابكتري بزرگ و اين منو ديونه ميكنه يا شلوغكاري يا خرابكاري!!!!!!!!! راه ديگه اي وجود نداره .
    اميدوارم زودتر حال و هوات خوب و خوش بشه و هميشه شاد و سلامت باشيد

  • آخ آخ ای گفتی منم دلم می خواد برم وسط جنگل بدون هیچ وسیله ارتباطی نه تلویزیون ، نه تلفن ، نه موبایل ، نه رادیو . یکی هم باشه که نیلا رو نگه داره و منم هر از چند گاهی یه نگاهی بهش بندازم که دوریش رو احساس نکنم . می درکمت دوستم بددددددددددددددددد .
    قربون دل کوچیکت برم من که غصه دار شده . خودت و مرد کوچیک رو از دور می بوسم :*

  • نوشته ات !حرف دل من هم بود به اضافه اون قسمت فسقلی شما!رو هم بسیاررررررررر درک میکنم که وصف حاله بنده بود!
    در هر صورت زندگی در جریانه و اگه ما بخواهیم راکد باشیم!اون دلش برامون نمیسوزه و به حرکتش ادامه میده !پس ما باید از رو ببریمش وبه زندگیمون رنگ بدیم و شادش کنیم!

  • آخ آخ مامان سامی ظاهرا” ویندوز خودتونم باید عوض شه و به یه ری استارت اساسی نیاز دارید. فکر کنم ما خانما هممون هرچند وقت یه بار به این روز میفتیم. مدتی مست از خوشبختی و مدتی غرق در تمام ناراحتی های ریز و درشتی که تا حالا برامون پیش اومده. امیدوارم هرچه سریعتر حالت بهتر بشه.

  • خانمی فکر کنم این روزها نایاب ترین چیز همون آرامشه …. فکر نکنم ت. اون جزیره متروکی هم که آرزومونه بشه پیداش کرد ….

  • سلام

    گل‌ آفتابگردان‌ رو به‌ نور می‌چرخد و آدمی‌ رو به‌ خدا. ما همه‌ آفتابگردانیم. اگر آفتابگردان‌ به‌ خاک‌ خیره‌ شود و به‌ تیرگی، دیگر آفتابگردان‌ نیست. آفتابگردان‌ کاشف‌ معدن‌ صبح‌ است‌ و با سیاهی‌ نسبت‌ ندارد.

    اینها را گل‌ آفتابگردان‌ به‌ من‌ گفت‌ و من‌ تماشایش‌ می‌کردم‌ که‌ خورشید کوچکی‌ بود در زمین‌ و هر گلبرگش‌ شعله‌ای‌ بود و دایره‌ای‌ داغ‌ در دلش‌ می‌سوخت.
    _______ (¯`:´¯)
    _____ (¯ `•✦.•´¯)
    _____ (_.•´/|\`•._)
    _______ (_.:._)__(¯`:´¯)
    __(¯`:´¯)__¶__(¯ `•.✦.•´¯)
    (¯ `•İ✦.•´¯)¶__(_.•´/|\`•._)
    (_.•´/|\`•._)¶____(_.:._)_¶
    __(_.:._)__ ¶________¶
    __________¶
    __________¶
    __________¶
    __________¶
    __________¶
    __________¶
    __________¶
    __________¶
    [گل]

  • Leave a comment